بندکفشم را محکم گره نمی زنم
دلم یک باران می خواهد ،
دلم یک خیابان بی انتها میخواهد ،
دلم یک بند کفش باز شده می خواهد ،
و دلم یک " تو " می خواهد در کنار همه ی اینها .
یک باران از همان ها که همه از ترس خیس شدن به مغازه ها پناه می برند
یک خیابان مثل محلاتی تا خودِ مدرس ،
یک پیاده روی طولانی زیر ِ همان باران .
دلم می خواهد اینقدر راه برویم و خیس شویم که بندهای کفشم باز شوند ،
اینقدر لذت ببرم از باران و خیابان و تو که اصلا حواسم به کفش هایم نباشد ،
من دستم در جیبت و تو هم دستت در جیب خودت .
برویم و برویم ، بند کفشم هم این طرف و آن طرف برود .
برود زیر پایم و من زمین بخورم ، جلوی همه ی آدم ها .
من به تو نگاه کنم از پایین و تو به من نگاه کنی از بالا ،
برایم نیشخند بزنی و فقط بگویی : هه !
سرم را پایین بیندازم و بند کفشم را ببندی و باز راه بیفتیم ،
زیر همان باران ، همان خیابان و با همان بند کفش .
دلم همه ی اینها را یکجا می خواهد.
دارد باران می بارد،خیابان هم که هست،
کفش هایم هم آماده است،
فقط تو جا مانده ای از این قافله
نظرات شما عزیزان: